۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

من

من مشوش
به پریشانی زلفهای کمندت در بستر باد
به سیاهی چشمان خمارت در بستر آب
خونین جگرم
به سرخی شبق در تنگ غروب
به لرزانی
یک شاخه بید در محضر آب
من پریشان و سیاه
خونین جگر ولرزان پای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر