۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

رنگها

می توان سبز شد
و از دل خاک بیرون رفت
می توان زرد شد
وهمچو برگی به خزان به دل خاک خزید
می توان آبی شد
سقفی شد , چتری شد بر روی زمین
می توان سرخ شد
و در خون غلتید
بوسه زد بر لب خاک
یا چون هور زرین موی شد
و
پرتو افکند به هر سوی زمین
می توان شعشعه زد
بر رخ آبی آب
و به پرواز درآورد
همه آن قطره آب
می توان دسته ای زلف زرین را به فرستاد
به خاک
تا که بیدار کند دانه ز خواب و سبز کند شاخه ناز
می توان پرتویی از نور
فرستاد به برگ
تا که برد سبزی و بر جای گذارد
همه جا رنگ خزان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر