۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

سفری به کلاردشت

سفری به کلار دشت



کلار دشت شهری که نیازی به معرفی ندارد نگینی است 120کیلومتر مربعی به سان مخملی سبز , لطیف , زیبا با آب و هوایی روحنواز در سلیه سار قله علم کوه ,کوه تخت سلیمان با یخچالهای طبیعی چند میلیون ساله درارتفاع 1250متری و مشرف به جنگلهای عباس آباد با درختان سرسبز , بلند و کشیده و پر پشت با سایه سارهای دل نواز که منتهی می شود به دریای خزر. این میانه بودن بین کوه و دریا دلیلی است بر درخشندگی کلار دشت بر شانه های البرز . از جنوب به کوه تخت سلیمان ازشمال به عباس اباد و دریای خزر از شرق به چالوس و نوشهر ازغرب به قزوین والموت متصل است .


طبیعت زیبا ودل نشینش باعث سرازیر شدن جمعیت بیشماری ازسراسر ایران زمین به این منطقه شده تا دمی ازعمر خود رابه دور از هیاهوی سرسام اور زندگی شهری در دامان علم کوه به سربرند و روحیه ای تازه کنند و تنی هم به آب دریای خزر زنند .


اما این انسان این دانا چه می کند با خود هر جا که می روی نشانه انسان بودن که همی معنای آن دراین دوره عوض شده است را به راحتی می بینی . تولید زباله و رها کرده آ ن در دامان طبیعت , شکستن و سوختن درختان , آتشسوزی و بر جای گزاردن هیمه های نیم سوخته و ... هنجار شده است و نشان آدمیت.


این انسان این دانا چه می کند با خود صحبها به جای شنیدن صدای چهچه بلبلان و قناریها و چکاوکها با صدای ناهنجار سنگ شکنها که گرده کوه را سوراخ سوراخ میکنند و راه را برای عقده های درونی سودجویان زمین خوار برای ویلا سازی هموار می کنند را می شنوی .زمین و جنگلها ی انبوه این منطقه همانند سایر منابع ایران زمین از دست سود جویان و زمین خواران در امان نبوده و لخت شده است عور برای ساختمان و ویلا سازی .


کوه کچل شده است و سفیدی زمین درسرسبزی کوه قهقه می زند از دردمی خندد به ما و ما نخواهیم فهمید چرا ویا خودمان را به نفهمیدن میزنیم اگر همین طور ادامه پیدا کند از بهشت کلار دشت چیز ی باقی نخواهد ماند به جز مجموعه ای از ویلاهایی با سقفهای رنگی بر گرده کوه .
ای انسان ای دانا زود دیر می شود تا دیر نشده به خود آ .






۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

سفری به سی سخت

شهری کوهستانی  در ۳۵ کیلومتری شمال غربی شهرستان یاسوج( مرکزاستان کهگیلویه و بویراحمد ) قرار دارد. این شهر مرکز شهرستان دنا ودر دامنه کوه بلند دنا با ارتفاعی بالغ بر 4400متر قرار دارد و همین همسایگی با این کوه سپید موی  جاذبه های گردشگری جالب و دیدنی با چشمه سارها , مراتع, گلزارهای چویل و آویشن را  برایش رقم زده است .ازجمله این جاذبه ها می توان به کوه گل-چشمه میشی-دشتک-بن رود و بندان و... اشاره نمود .این منطقه علاوه بر مناظر طبیعی دارای باغهای بسیار زیبای سیب , انگور, هلو و...است که از فراز تپه  های اطراف واقعا" دیدنی است. وجه تسمیه این محل به قول قدیمیها این چنین است که به هنگام عبور کیخسرو پادشاه از یاسوج کنونی به همراه سی نفر از دلیر مردان که بیژن سردار نامی نیز با ایشان بوده  شب را در محلی به نام کوه دان  استرحت نمود و فرادی آن روز کیخسرو در سی سخت  از افراد خود جداشدهاز عبور از سی سخت کیخسرو از یارانش جدا می شود. یاران کیخسرود رارتفاعات این منطقه با  برف و سرما و کولاک شدیه مواجه شده و براثر سرمای بیش از حد  از بین می روند.که  به یاد بیژن پهلوان نامی لشکر کیخسرو این محل را یعنی جایی که ۳۰ پهلوان سخت  از سرما و کولاک برف از دنیا رفته ان را سی سخت نامیده اند و روایتهای بسیار دیگر. عسهای از این منطقه.


چشمه میشی
چشمه میشی
باغ سیب
باغ سیب
چشمه میشی
باغ انگور
باغ انگور

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

آدرس جدید وبلاگ

درود بر دوستان خوبم
آدرس جدید من که صرفا" برای سروده هایم می باشد  به شرح زیر می باشد و تلاش می کنم که دراین وبلاگ به مطالب تاریخی و آشنایی با جاهای دیدنی ایران بپردازم .
http://www.iranshahr.persianblog.ir/

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

دلاویزترین شعر جهان

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم



که درآن


نرگس مست , عشق به دامان کبوتر می ریزد


شبنم صبح , به صداقت , پاکی میزند


بوسه به گلبرگ گل یاس سپید و


صبا هدیه دهد عطر دل انگیز ا ُمید






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن


همه خلق خدا


عاری از هر بدی و شرک وریا


مهر بورزند به هم


دست محبت برآرند به دعا


فارغ از اینکه که هستیم و کجا


چه داریم زمال دنیا


به چه رنگیم و نژاد


پیرو دین که هستیم به دنیا و چه پرستیم






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن






خلق مهر گدایی نکند


مهربانی را همچو باران به هم هدیه کنند


عشق بی منت معشوق


سرازیر شود بهر وجود


همه افتاده به درگاه خدا سر به سجود






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن


گرمی مهر نسوزاند پر ِ پروانه ,


نکاهد تن ِ شمع


ناله بلبل از دوری گل


شود


چهچهه شوق وصال اندر بستان






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن






آهوی ختن نَرَمد از نعره شیر


خرامان , قدمی بردارد و


اندام ظریفش به یکباره نخورد تیر






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن






یک با یک برابر باشد


اگر انسان واحد یک باشد


این تساوی


به ریاضی به انسانی


یک تساوی باشد






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم


که درآن






انسان نه به ظاهر بلکه


به باطن انسان باشد و


جوانمردی و مهر سر لوحه کارش باشد


نیک پندارد و


گفتارش نیک


و کند رفتاری


در نظر خلق خدا باشد نیک






من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گردم گرچه سخت است ولی میگردم


















۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

سفری به یزد

یزد ریشه در یسن، یشت و یا یزش، به معنای ستایش و نیایش در زبان فارسی میانه دارد. یزد از یزدان به معنی پاک و مقدس و به معنی ذات خداوند نیز می تواند گرفته شده باشد.نام کنونی استان و این شهر یادگاری است از دوره ساسانی، و می توان آن را شهر آفریننده خوبی ها و پاکی ها وشهر خدا دانست. خرداد ماه سال جاری سفری داشتم به یزد یکی از بزرگترین شهر های خشتی دنیا با تاقهای ضربی و بادگیرهای بلند , اتشکده و میدانها, بازارهای قدیمی بیش از 300الی500 سال , رستورانها و قهوه خانه های ساخته شده به روش سنتی و با صفا .

تعدادی عکس از جاهای قدیم این شهر گرفته ام که برای شما دوستان عزیر می اورم:


 

آتشکده

 


آتشکده
آتشکده
آتشکده


حمام خان


حمام خان


حمام خان



مسجد جامع
مسجد جامع

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

مادر

به مناسبت روز مادر این سروده را به تمام مادران دنیا بویژه مادرم تقدیم می کنم


شبان گاهان كه هر كس بر سرير خواب سرميسايند
منم بيدار ؛ منم هوشيار
منم افتاده در بستر
وتنهايي رفيق نيمه شبهايم
خاطرات تلخ وشيرينم , بدوراز تير صيادان
پرپرواز بگشوده
خلوتگاه مرداب دلم را
به نور خود صفایی داد
به روی پرده ذهنم نمایان شد
نمایی تيره وروشن
زسيمايت تو اي مادر
و آن چهرت كه روزي بود برگ گل
خزان بي مروت ؛برد با خود
بهار آن گلستان را
وبعد از آن ؛ زمستان درپيش
با بارش اشكان زمژگانت
تو ای مادر
تو فرزند پروردي
كه بيني قد سروش در هجوم باد وبارانها
ميوه اش چيني و كام دل شيرين بگرداني ز وي
تو فرزند پروردي كه روزي عصايت شود
ستوني شود بهر آن خيمگاه دلت
درختي شود پر ثمر و سايه كند بر سرت
نشيني به زير درخت تنت
زدايي همه گرد و خاك از رخت
بياسايي و رهاني همه خستگي از تنت
ولي افسوس مادر
من اين فرزند نا لايق تورا هستم
بدوراز حس فرزندي
بدور حس احساست
شرم بادم :
سخنهایت , به جان ودل ندادم گوش
شكوه واژه هاي عشق چشمانت نفهميدم
آن نيم آنكه خواهي نيم
من بي مروت ؛ من ناسپاس
ندانستم به مويي قدر آن همه زحمتت
نبودم عصايت عصا
نبودم درختت پناه
نبودم كسي شناسد همه قدر تو، انهمه مهر تو
مادرم:
فرزند تو با اينهمه دارد دلي ،دريا دلي
وسعش زياد ،بي انتها
از درد وغم نا منتها
موج خروش بحر او
باشد همه اندوه وغم
اندوه ودرد نه بهر خود
مادر من
اندوه من
درد همه آدم بود
درد همه عالم بود
سيل خروش بحر دل بر ساحل بيمار من
فرسوده كرده اين تنم
كرده نحيف ولاغرم،ازپا دراورده تنم
هر روز از روز دگر ،رسواترم شايد كند
مادر من ،
هر شب منم همراه تو در بستر بيداريم
باشد كه تو راضي شوي ، برصفحه روياييم
بر پرده افكار من
آنگاه فرستي سوي من ،راضي شدن ،خندان لبت
از عمق دل با كفتر افكارمن

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

عمر خیام

بیست و هشتم اردیبهشت زاد  روز حکیم عمر خیام ستاره شناس ,ستاره شناس ,ریاضی دان,فیلسوف و شاعر قرن پنجم و ششم بر تمام ایرانیان مهرورزو پاکنهاد خجسته باد.

شاعری که با الهام از ستاره های آسمان و معادلات جبری , فیلسوفانه  رباعی های سروده است که آوازه آن از مرزهای ایران گذشته و در جان و دل جهانیان نشسته و بر سینه آنان نقش بسته است.
خیام , حسن صباح و خواجه نظام الملک سه یار دبستانی بودند . خیام شاعری  شد اندیشمند و پر مایه , حسن صباح بانی فرقه اسماعیلیه و خواجه نظام هم مردی بزرگ در حیطه سیاست در دوره سلجوقی.
یاد این بزرگ مرد تاریخ ایران همیشه با ایرانیان باد .


ابریق می مرا شکستی،ربی
 بر من در عیش را ببستی،ربی


من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی  
 خاکم به دهن مگر که مستی،ربی
...........................................


ناکرده گنه در این جهان کیست بگو!    
آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو!


من بد کنم و تو بد مکافات دهی
 پس فرق میان من و تو چیست بگو!


...........................................


يا رب بگشاي بر من از رزق دري 
 بي منت اين خسان رسان ما حضري


از باده چنان مست نگه دار مرا     
 كز بيخبري نباشدم دردسري


............................................


امشـــب می جـــام یـک منی خواهم کرد
خـــود را به دو جــام می غنی خواهم کرد


اول سه طلاق عقــــل و دیــن خواهم کرد
پـس دختــــر رز را بــه زنـــــی خواهم کرد

..................................................

این قافلــــه عمــــر عجب می‌گــــــــــذرد
دریاب دمی کـــــه با طرب می‌گــــــــــذرد

ساقی! غم فــــردای حریفان چــــه خوری
پیش آر پیاله را کـــه شب می‎گــــــــــذرد

................................................

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من


هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من


































۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

ابوالقاسم فردوسی

یست و پنجم اردیبهشت ماه زاد روز  ابوالقاسم فردوسی  حکیم فرزانه  توس خجسته باد
حکیمی که با خلق شاهکارادبی - تاریخی خود , شاهنامه , فرهنگ ایران را زنده کرد و یادگاری بس شگرف برای ایرانیان و جهانیان به جای گذاشت.
امید است فرزندان این مرز وبوم قدر این گوهر ارزنده  را دانسته  و آنرا برای نسلهای آتی حفظ نمایند.
براستی حق این است که هر ایرانی از این گنجینه نسخه ای برای خود داشته باشد تا از هجمه های فرهنگ بیگانه در امان بوده و با جهل و جعلهای تاریخی مبارزه نماید و هویت و فرهنگ ایرانی را پاس بدارد .

  بناهای آباد گردد خراب
                    ز توفان و از تابش آفتاب
   پی افکندم از نظم کاخی بلند 
                   که از باد و باران نیابد گزند
  بسی رنج بردم در این سال سی
                   عجم زنده کردم بدین پارس
  نمیرم از این پس که من زنده ام
                     که تخم سخن را پراکنده ام
هرآن کس که دارد هش و رای و دین
               پس از مرگ گوید به من آفرین





۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

چراغ ایل

چند روزی است همه می گویند محمد بهمن بیگی در گذشت و رخت از جهان بربست.


چطور می توان گفت او از بین ما رفته است نه هرگز او نرفته است او با اسب کهر وجب به وجب خاک اییلیها را طی می کند و هر روز مهمان خانه آنها.
از هر مرد , زن , پیر, جوان , کودک , میانسال که می پرسی می گوید همین دیروز , امروز , ساعتی قبل یا چند ثانیه قبل او همین جا بود در میان ما و با ما .
او همگام با مردان عشایر با علم و عمل می جنگد و می تازد به جور و ظلمت جعل و جهل
او زانو به زانوی زنان عشایر ,تار و پود قالی های خوشرنگ را کوک میکند و نقش خیال می زند به دار و آهنگی آهگین می نوازد برای هوشیار طفل ایل
او پایه های محکم سیاه چادرهای عشایر است که نگه میداردش درباد و باران و طوفان
او دم گرم ساز کرنا است که بیدارمی کند زخواب مردان عشایر را هر روز
او ستاره راهنمای عشایر است درتاریکی و ظلمت شب
او پای پاینده و قوت و نان ایل است درییلاق و قشلاق
او مردی سخت است عرق به جبین نشسته و آهنین دربرابر مشکلات که خاک سرزمین عشایر ازیاد نمی برد
گامهای محکم و استوارش را بر گرده خویش در راه رسین به هدف روشنگری
او مردی است با روحی لطیف به لطافت باران که میشوید گرد و خاک ازرخ لاله های ایل و نوازش میکند سر و روی کودکان عشایر.
آری کسی که با جسارت و شجاعت حق ایل و عشایر را از جور زمان گرفت و در اندیشه و فکر ایل انقلابی به پا کرد و سربلندشان کرد و چراغ دانش بدستشان داد تا روشن شود راه تاریک آنها, چگونه می تواند ازمیان آنها رفته باشد نه او هرگز نمرده است و جاودان خواهد ماند برای همیشه.
آری اندیشه و تفکر او انسانهایی پرورش داد که تا زمان هست و روزگار میگردد, پاینده و دنبال رو او هستندو خواهند بود.




او با ایل بود و با ایل هست و با ایل خواهد ماند .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

درد ما درد نداری

یه دل داریم پر درد و پرخون
چنگ دنیا توی اون
قطره قطره می چکه خون از اون
درد ما یکی دو تا نیست
درد ما درد نداری
درد فقر حرمت وعشق
درد فقر شور وصفا
درد انقلاب غصه ها
درد ما درد نداری
نداشتن  فکر و اندیشه پاک
که برآرد تن آدمیزاده ز خاک
درد ما درد نداری
نداشتن احساس حیا
 از انجام گناه
نداشتن یک دل پاک
عاری از هر گونه خطا
درد ما درد نداری
نداشتن یک قصه عشق
یا یک شعر که بگه از مهر وفای آدما
درد ما درد نداری
نداشتن آواز و صدا
که بخونه گل واژه های  شور و ولا
درد ما درد نداری

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

...

در صحرا میوه كم بود . خداوند یكی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر كس تنها می تواند یك میوه در روز بخورد .»

این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم هر روز فقط یك میوه می خوردند و به دستوری كه پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده كنند . این فقط باعث می شد كه میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت كنند .»
پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش كردند ، چرا كه آن رسم قدیمی ، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . كم كم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از كجا آ مده . اما نمی شد رسوم بسیار كهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها كنند . بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد . تنها كسانی كه خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند .
اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند كه دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر كنند.




از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها"
(پائولو کوئلیو)





زیستن

اگرباید زیست باخِفَت و دست از آدمیت شُست
همان به که در خاک خُفت
اگر زیستن به قیمت تازیانه است بر پُشت
و سکوت است به هنگام گفت
همان به که نازاده مُرد و نرُست
روشن نشاید چراغم به عمر
همی گفت , نکو مرد دوران دُرست
بگیرید و بندیم همه دست و پای بَریدم به بالای دار
اگر اینچنین باشدم زندگی خوار و زار

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

میلاد ستاره ها

وقتی تو مرا به مهمانی دردهای دلت
وقتی تو مرا به تماشای چشمانت
به تماشای آبشار اشکهای چشمانت
به باغستان گلهای زرد
به بوستان آکنده از درد و رنجت
به گلستان اندوهایت
به مرغزار آمال بر باد رفته ات
دعوت می کنی
دیگر نمی توانی برهانی , چشمانم را از اشک
که با بر هم زدن پلکهایم , جرقه ای و شراره ای می جهد
که مولد ستاره ای است
و این ستارگان بخت ماست
و ما مهمانیم
بر خوان جشن نگون بختی میلاد ستاره های دردمان.

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

آغاز به مردن


به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی .
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی

زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند .
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی .
تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی . .. . ،
تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت ‌انديشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز كن !امروز مخاطره كن !
امروز كاری كن !نگذار كه به آرامی بميری !شادی را فراموش نكن !

پابلو نرودا _ ترجمه احمد شاملو

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

...

دود وار می پیچد به خود
چشمه رخش از خون پر
بسان روحی سرگردان
به هر سو روان
موج آسا می گذرد
جامی به دست
پر از تهی
محتاج قطره ای

قفس

دیدم آویزان قفسی بر یکی شاخه ناز
که در آن بود یکی مرغک زار
لانه اش بود به کنجی،آن دگر بود دو جام
پر ز آب بود یکی ، دیگری پر زطعام
تابکی بود د رآن دخمه تار
روبرویش آیینه ای پر زغبار
می نشست بر سر تاب هر صبح آن مرغک زار
به گمانش که ببیند هر دم آن صورت یار
می ربودش همه حس و حواس زعشق صورت یار
می سرودش غزل عشق از آن سینه سه تار
گذر عمر همین بود  سحر تا به شبق
نشستن ،دیدن روی مه، گریستن تا به فلق
صبحدمی صاحب مرغک زار آمدش که دهد اورا آب و دان
آب و دان داد ش و رفت ، باز بماند درکلبه گران
 مرغک زار بدید در  به رویش شده باز
زود پرید و بنشست بر سر شاخه ناز
چه چه زنان یارش بطلبید از سر ناز
به گمانی که در آید زقفس یار طناز
هرچه آواز بدادش که بیا دلبر من
نه جوابی بشنید نه بدید ش به چمن
و ز سر شاخه پرید ورفت  درون
که بگیرد دست یارو با هم آیند برون
از قضا صاحبش از راه رسید
در ببستش و امید زدل مرغ پر بسته پرید. 

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

انتظار

اینقدر پای دیوار سنگی انتظار
 خواهم نشست
تا تو را از سکوت
به  پهنه راه فریاد راهی کنم
گرچه سکوتت فریاد است
اینقدر در کنارت
کنار صدای به صلیب کشیده ات
خواهم خفت
تا بند صلیب ا زصدایت پاره کنی
و مرا صدا کنی

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

نمایی از زادگاهم در نوروز1389

تصاویری از اسکان عشایر

تصاویری از گوسنگان

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

نوروز

در را ، پنجره را

باز کن
از را ه می رسد
مهمان است در خانه ما
بر سر سفره بی نوایی ما
یا که
مهمانیم بر سفره او
بهار است که می آید و سر می ساید
بر مُهر زمین
که زداید زدل یخزده کین
و
بکارد گل سرخ و گل زرد همچو نگین
به دل دشت و کویر
و
به همراه بیارد عید نوروز
یادگاری ز کهن شاه جمشید
همزاد خورشید














۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

مهربانی

مهربانی نقش هر نقاش نیست
هر که نقشی را کشید نقاش نیست
نقش را نقاش معنی می کند
مهربانی را چه کس معنا کند

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مادر

مادرم
تو ستونی در خیمه ،کشتی در دریا
تو پناهی ، امنی
تو سرچشمه مهرو وفا ،آبشار عشق و ولا
مادرم دنیا بی تو هیچ است و فنا
زندگی با تو می گیرد رنگ و صفا
مادر مثل خورشید بزرگ مهربان می تابی
مثل مهتاب
شب دیجور مرا
راه تاریک مرا
روشنی می بخشی
مادرم عصر به عصر
بر سر کرسی  دم در 
 چشم به دامان غروب دوخته ای
مثل شهلا نگران
منتظر ، چشم به راه
مادرم مثل بهار
سرسبزی خرم و شاد
مثل  ابری می باری
ا زدوری من
از سخن و حرفهای دلتنگی من
مثل پاییزی
لحظه ها و شب و روز
و از برای من تنها
رنگ به رنگی
سرخ و زرد ، نارنجی و سبز

مادرم

دل من سنگ است سنگ
من از دوری تو بی باکم ، بی باک
قصه بی باکی من
از دوری تو
بخدا
نتوانم که بیارم به زبان
د رجلوه گاه رخ تو
لالم و لال ، کورم و کور
نتوانم که بگویم
دوست دارم مادر
تو ندانی مادر
من نتوانم گویم .

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

مردی از جنس نور

مردی چون کوه استوار،چون دریا بزرگ و چون گل مهربان که سالهاست پرتوی دانش خود را چون خورشید بر دل و جان دانش آموزان شهرستان نورآباد ممسنی  بی دریغ می تاباند.یادم می آید اولین روزی که با ایشان آشنا شدم ،سر جلسه امتحان نهایی زبان انگلیسی سال سوم راهنمایی د رمدرسه ابن سینا(شهید شریعتی)که من با سعید کشمیری  یکی از دوستان عزیزم د رکنا رهم نشسته بودیم که برگه های امتحانی را پخش کردند .من و سعید قبل از برداشتن برگه ها با هم صحبت می کردیم که ناگاه دسته کلیدی به سمت ما پرت شد ، مردی با چهره ای مصمم که مهربانی د رچشمانش پیدا بود با انگشت اشاره ما را به سکوت راهنمایی کرد و این اولین برخورد با معلم زبان انگلیسی سال اول دبیرستانمان د ردبیرستان شهید ایزدی بود . مردی که تمام توانش را برای پرورش شاگردان خود بیش از 35سال بکار گرفته است . مردی که کهولت سن تاثیری بر انگیزه دانش فروزی او نداشته و ندارد و کماکان د رکنار دانش آموزان  دیروزخود  ومعلمان امروز  چون قلعه سفید بر بلندی افق به نظاره دانش آموختگانش ایستاده و درس ایستادگی ، مقاومت و دانش اندوزی به نوجوانان و جوانان ممسنی می دهد.آموزه های اوچنان بر ذهنمان حکاکی شده که هیچ عاملی نمی تواند آنرا از بین ببرد و این نشان از نحوه آموزش گیرا و درست او بوده و هست.به نظر می رسد نامش دریاد و ذهن تمامی مردم ممسنی  نقش بسته  و پاک شدنی نیست  و سینه به سینه بین نقل شده و خواهد شد . آری او بهرام مانی است واقعا نام و شهرتش همگون با شخصیت اوست . بهرام یعنی پاک نهاد (در زبان فارسی پهلوی) و مانی یعنی نادر و بی همتا (فرهنگ دهخدا) است . پاک نهادی  بی همتا  د ربین معلمان، که دوست دارد و دوستش دارند .روز پنجشنبه مورخ 29/11/ 88  هنگام تعطیل شدن مدارس او را در راه دبیرستان کیمیا زیارت نمودم و مدت زمانی با هم بودیم که خاطرات روزهای طلایی دانش آموزی را برایم یادآوری کرد .
امید است د رسایه مهر خداوندی دیر زیید و پایا ماند.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

اسفندگان


 درایران باستان سپندارمز یا سپنتا ایزد بانوی زمین بوده و جشن اسفندگان یادآور این امشاسپند(فرشته) است.به شوند(دلیل) ویژگیهای مشترک زمین و زن مانند زایندگی ، فروتنی ، مهربانی ، بردباری ، مهر ومحبت و به جهت یکی شدن  نام روز با نام ماه (سپندارمز در سپندارمز)این روز نزد ایرانیان باستان  عید زنان پاکدامن و نیکو کاربوده است و مردان به زنان هدیه می دادند .نام های دیگر این  جشن مزدگيران، مژده‌گيران و گژدم نیز می باشد.بزگترین دشمن ایزد بانوی زمین دیو غرور و نخوت است. اهورا مزدا، نماد زميني سپندارمزد را «بيدمشك» قرار داده و خويشكاري(وظیفه) وي را پرورش آفريدگان و گسترنده چراگاه‌ها مقرر كرده‌است.پس بیایید این روز  پنجم اسفند  را به جای ولنتاین روز بیست و پنج بهمن خجسته دانیم و  زنان را ارج نهیم.

که بزان

منطقه ایست د رجنوب شهرستان ممسنی و قستمی از ماهور میلاتی که ویژگی این منطقه تپه تپه بودن آن است و پوشش گیاهی آن شامل درختان بلوط ، بنه ، بن و بادام وحشی  میباشد . دلیل نامگذاری این منطقه وجود بز های وحشی زیادی بوده که سالیان قبل د راین منطقه می زیسته اند. 
د ربهار سرسبز وپر از گلهای شقایق است که چشم هر بیننده ای را می نوازد.تصاویری ازطبیعت زیبا  که بزان روزسه شنبه مورخ 27/11/88