۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

سفری به یزد

یزد ریشه در یسن، یشت و یا یزش، به معنای ستایش و نیایش در زبان فارسی میانه دارد. یزد از یزدان به معنی پاک و مقدس و به معنی ذات خداوند نیز می تواند گرفته شده باشد.نام کنونی استان و این شهر یادگاری است از دوره ساسانی، و می توان آن را شهر آفریننده خوبی ها و پاکی ها وشهر خدا دانست. خرداد ماه سال جاری سفری داشتم به یزد یکی از بزرگترین شهر های خشتی دنیا با تاقهای ضربی و بادگیرهای بلند , اتشکده و میدانها, بازارهای قدیمی بیش از 300الی500 سال , رستورانها و قهوه خانه های ساخته شده به روش سنتی و با صفا .

تعدادی عکس از جاهای قدیم این شهر گرفته ام که برای شما دوستان عزیر می اورم:


 

آتشکده

 


آتشکده
آتشکده
آتشکده


حمام خان


حمام خان


حمام خان



مسجد جامع
مسجد جامع

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

مادر

به مناسبت روز مادر این سروده را به تمام مادران دنیا بویژه مادرم تقدیم می کنم


شبان گاهان كه هر كس بر سرير خواب سرميسايند
منم بيدار ؛ منم هوشيار
منم افتاده در بستر
وتنهايي رفيق نيمه شبهايم
خاطرات تلخ وشيرينم , بدوراز تير صيادان
پرپرواز بگشوده
خلوتگاه مرداب دلم را
به نور خود صفایی داد
به روی پرده ذهنم نمایان شد
نمایی تيره وروشن
زسيمايت تو اي مادر
و آن چهرت كه روزي بود برگ گل
خزان بي مروت ؛برد با خود
بهار آن گلستان را
وبعد از آن ؛ زمستان درپيش
با بارش اشكان زمژگانت
تو ای مادر
تو فرزند پروردي
كه بيني قد سروش در هجوم باد وبارانها
ميوه اش چيني و كام دل شيرين بگرداني ز وي
تو فرزند پروردي كه روزي عصايت شود
ستوني شود بهر آن خيمگاه دلت
درختي شود پر ثمر و سايه كند بر سرت
نشيني به زير درخت تنت
زدايي همه گرد و خاك از رخت
بياسايي و رهاني همه خستگي از تنت
ولي افسوس مادر
من اين فرزند نا لايق تورا هستم
بدوراز حس فرزندي
بدور حس احساست
شرم بادم :
سخنهایت , به جان ودل ندادم گوش
شكوه واژه هاي عشق چشمانت نفهميدم
آن نيم آنكه خواهي نيم
من بي مروت ؛ من ناسپاس
ندانستم به مويي قدر آن همه زحمتت
نبودم عصايت عصا
نبودم درختت پناه
نبودم كسي شناسد همه قدر تو، انهمه مهر تو
مادرم:
فرزند تو با اينهمه دارد دلي ،دريا دلي
وسعش زياد ،بي انتها
از درد وغم نا منتها
موج خروش بحر او
باشد همه اندوه وغم
اندوه ودرد نه بهر خود
مادر من
اندوه من
درد همه آدم بود
درد همه عالم بود
سيل خروش بحر دل بر ساحل بيمار من
فرسوده كرده اين تنم
كرده نحيف ولاغرم،ازپا دراورده تنم
هر روز از روز دگر ،رسواترم شايد كند
مادر من ،
هر شب منم همراه تو در بستر بيداريم
باشد كه تو راضي شوي ، برصفحه روياييم
بر پرده افكار من
آنگاه فرستي سوي من ،راضي شدن ،خندان لبت
از عمق دل با كفتر افكارمن