۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

او

او می گوید
آفتاب لب بامم
گرمی ونور ندارم
از این درد جگر سوز به که نالم
آرام ندارم
در این شهر پر آشوب نمانم
نگرانم , نگرانم
من برای گل وبستان
برای شاخه های نورسته ستاک
نه خود
نگرانم , نگرانم