۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

چراغ ایل

چند روزی است همه می گویند محمد بهمن بیگی در گذشت و رخت از جهان بربست.


چطور می توان گفت او از بین ما رفته است نه هرگز او نرفته است او با اسب کهر وجب به وجب خاک اییلیها را طی می کند و هر روز مهمان خانه آنها.
از هر مرد , زن , پیر, جوان , کودک , میانسال که می پرسی می گوید همین دیروز , امروز , ساعتی قبل یا چند ثانیه قبل او همین جا بود در میان ما و با ما .
او همگام با مردان عشایر با علم و عمل می جنگد و می تازد به جور و ظلمت جعل و جهل
او زانو به زانوی زنان عشایر ,تار و پود قالی های خوشرنگ را کوک میکند و نقش خیال می زند به دار و آهنگی آهگین می نوازد برای هوشیار طفل ایل
او پایه های محکم سیاه چادرهای عشایر است که نگه میداردش درباد و باران و طوفان
او دم گرم ساز کرنا است که بیدارمی کند زخواب مردان عشایر را هر روز
او ستاره راهنمای عشایر است درتاریکی و ظلمت شب
او پای پاینده و قوت و نان ایل است درییلاق و قشلاق
او مردی سخت است عرق به جبین نشسته و آهنین دربرابر مشکلات که خاک سرزمین عشایر ازیاد نمی برد
گامهای محکم و استوارش را بر گرده خویش در راه رسین به هدف روشنگری
او مردی است با روحی لطیف به لطافت باران که میشوید گرد و خاک ازرخ لاله های ایل و نوازش میکند سر و روی کودکان عشایر.
آری کسی که با جسارت و شجاعت حق ایل و عشایر را از جور زمان گرفت و در اندیشه و فکر ایل انقلابی به پا کرد و سربلندشان کرد و چراغ دانش بدستشان داد تا روشن شود راه تاریک آنها, چگونه می تواند ازمیان آنها رفته باشد نه او هرگز نمرده است و جاودان خواهد ماند برای همیشه.
آری اندیشه و تفکر او انسانهایی پرورش داد که تا زمان هست و روزگار میگردد, پاینده و دنبال رو او هستندو خواهند بود.




او با ایل بود و با ایل هست و با ایل خواهد ماند .