۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

رد پا

ای مادر
رد پای تو بر پهن دشت اندیشه من
نقش گل سرخی است
به دار قالی

دار قالی پیرزن قالی باف
که گره می زندش سخت به پود
و با
پینه دستش میزند چنگ به تار

زندگي

زندگی چیست ؟
♣ باغ بهاری است پر از سبزه وگل ؟
یا
که چون باغ ملخ خورده و افسرده از فصل خزان ؟
♣ زندگی نور زرین است و درخشان
از آن لمعه نور
یا
که چون نور ضعیفی است ز شب تاب در آن دره تار؟

♣ زندگی کار است وتلاش ، خون و عرق ریختن است
از فلق تا شبق
با ترک روی لب و شکم خشکیده
در پی یک لقمه نان ؟
یا
شکمی ماسیده ، خفته در بستر و تکیه بر خمره گنج
خوردن و خفتن به دور از هیچ رنج ؟
♣ زندگی پیودن دریا است به
بیل و کفچه ،
کوبش آب به هاون
یا
زندگی بحر زرین است ، پر از ماهی ، صدف و مروارید
یا
کاشتن دانه مهر و محبت به زمین
درو کردن گلهای زرین؟
♣ زندگی اشک درگون یتیمی است
به دامان زمین
از تنهایی ، از وحشت این همه بیگانگی آدمها
از تشنگی و گشنگی و بی مانی
از فرو رفتن در عمق لنجزار و بدی
یا
خنده و قهقهه آدمهاست
که از سر سیری شکم میکشند عربده ها
زیر چتز آسمان
مرده است احساسشان
گل سنگ روییده است بر دلهایشان
♣ زندگی ، درک و احساس وجود است
درک و احساس به هم خوردن ملکول هوا
درک و احساس همه خوبیها
درک و احساس زمین
درک و احساس گل یاسمن است
درک و احساس همه پاکیها
درک و احساس چرخش مواج یکی برگ درخت
یا
چرخش یک دانه برف
یا
بی احساسی است نسبت به همه هستی و
عدم فهم و شعور
عدم درک وجود
همه برخورد سنگ وشیشه است ،
مالش سنگ به سنگ
یادآور همه ننگ و دو رنگ
♣ زندگی شهر قشنگ قصه ها و غنچه ها است ؟
رویای قشنگ بچه ها است؟
شهر آرام و پر از شعر و غزل
همره مهر و محبت تا به ابد
شهر قاصدکهای خوش خبر
همره نغمه های بلبلان اندر سحر
شهرخوبیها و پاکیها و اعدام بدی است
شهر عدل و داد و مرگ ظلمت و تاریکی است
یا
زندگی شهر غصه ها است
شهر زشتیها ، بدیها ، دشمنیها و فنا است
قانون چنگیزی ، مغول ،
قانون یاسا حاکم است
♣ زندگی دیده به دیدار هوس دوختن است
غرق شدن در هوس و عشق خس است
ره سپردن به غلط ،سپری کردن ایام به لهو و لعب است
چشم آلوده ، نگاهی به نگاری ، دل سپردن به تن است
بوسه زدن بر لب جام می است
در پیش
زدن بوسه به لبهای لوند و زدن پرسه به همراه خس است
یا
زندگی دیده به دیدار محبت دوختن است
سودن رخ بر سجاده عشق ،
زدن بوسه به پینه و دستهای پدر است
عشق مادر به دل است
ره سپردن به ره راستی است .
راستی زندگی چیست؟

فروهر



آیا میدانید معنای نگاره فروهر(Fravahar) چیست؟
تخت جمشید
این نگاره در بیشتر آثار تاریخی ایران زمین از جمله تخت جمشید ،بیستون ، پارسه و سردرب نیایشگاههای زرتشتیان وجود دارد . انسانی در هیبت پیرمردی را نشان میدهد با پوششی آراسته ، ایستاده ، سرپوشیده و رو به سمت شمال (اباختر) ، مانند پرنده ای با بالهای گشوده و شکوهمند و در حال پرواز با دمی به رو به پایین و پاهای حلقوی در اطراف و حلقه ای در دست چپ و با دست راست درحال نیایش اهورا مزدا و گذر از حلقه ای که در پیرامونش است .که هریک از این بخشها مفهوم ویژه خود را دارد.

- هیبت پیرمرد ایستاده و برافراشته : نشان دانش و تجربه فراوان پیرو راستی .
- سر پوشیده با دست راست رو به سوی شمال ایستاده : نیایش به سوی نور و اهورا مزدا .
- حلقه در دست چپ : نشان عهد و پیمان با خدای خویش و با دستی که به دل نزدیکتر است و درحال حاضر به عنوان حلقه زناشویی استفاده میگردد.
- بالهای گشوده : بال پرنده ای را نشان میدهد با سه ردیف پرهای شمرده و زیبا که با همه توان در حال پرواز است و نشان پندار ،گفتار و کردار نیک است و به دور از کژیها و بدیها .
- حلقه پیرامون : نشان دنیا و جهان خاکی است که آدم ناچار به گذر از آن است .
- دم پرنده در زیر و به سمت پایین : نشان دهنده پندار ، گفتار و کردار بد است که باید از آدمی دور شود.
- دو پای پرنده : در اطراف و حلقوی است که نشان دهنده سپنت مینو و انگره مینو دو نیروی خوب و بد وجود انسان است که با اختیار به سمت نیک یا بد حرکت می کند.

دكتر موري

سخنانی از دکتر موری
*تمام هیجانها را ،چه خوب چه بد باید تجربه کنیم وآنها را بشناسیم،وقتی آنها راشناختیم می توانیم از آنها ببریم وجدا شویم.
*وقتی یاد میگیری چگونه بمیری ، یاد میگیری که چگونه زندگی کنی.
*اگر نتوانیم کاری انجام بدهیم لا اقل کوششی انجام بدهیم.
*پیری تنها پوسیدگی و زوال نیست ،رشد است. پیری فقط این معنای منفی را ندارد که تو داری میمیری ،جنبه مثبت آن این است که درک میکنی به مردن نزدیک میشوی وبه همین دلیل سعی میکنی بهتر وبا معنی تر زندگی کنی.
*آدمهایی که کمبود عشق و عاطفه دارند،برای این کمبود جانشین می پذیرند ومادیات را برمیگیرند.
*هرگز نمی توانی مادیات را جانشین عشق،نجابت،شفقت،دلسوزی ویا حس دوستی وهمدلی کنی.
*اگرسعی در خودنمایی برای مردم بالادست داری نه این را فراموش نکن ،زیرا که آن مردم به هر حال از پایین به تو می نگرند و اگر سعی در خود نمایی برا ی مردم پایین دست داری این کار را فراموش کن زیرا آن مردم به تو حسودی میکنند ،مقام وموقعیت تو را بجایی نمیرساند، تنها سینه سرشار از مهربانی و عشق به تو اجازه میدهد بگونه ای یکسان در نظر هر کسی باشی.
*زندگی با عشق معنی پیدا میکند.
*راه درست گریز از جامعه نیست ،تو باید برای جایگزین کردن فرهنگ متعالی تر فعالیت کنی.

سرود ملي ايران در زمان مظفرالدين شاه


نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
وطن ای هستی من
شور و سر مستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که هم آواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم؛ وطنم؛ وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان

زندگي

به نظر یکی از اندیشمندان
خدا وجود شوخ طبعی است چرا که تضادهای زندگی بسیار هولناک و درعین حال جالب و جذابند واین یک اثر حماسی است.
- امور بی انتها را با دانش ناقص بپذیریم.
- باید خدایی را باور کنیم که نمی بینیم.
- عشق را در دنیایی بیاموزیم که انباشته از نفرت است.
- آزادی راباید جایی کشف کنیم که نظارت و کنترل جزیی از مذهب رسمی است .
- وفور نعمت را در جایی کشف کنیم که افراد پیوسته از کمبود و فقدان حرف میزنند.
- ارزش فردی خود را در جایی پرورش دهیم که دیگران مارا مورد انتقاد فرا می دهندو تحقیر می کنند.
- زیبایی را در جایی ببینیم که انباشته از زشتی است .
- در حالی مهربانی و نگرش مثبت را پذیرا باشیم که محیط انباشته از عدم قطعیت است.
- با وجود تمام نگرانی ها باید احساس امنیت کنیم.
- با وجود تمام این تضادها :((گام گذاشتن به فراسوی زندگی؛ چیزی بیش از آن نیست که بیاموزیم تضادهای زندگی را بدون مقامت بپذیریم))

فرياد

بشکن این مهر سکوت از لب خود
بگو آنچه در آن چشم و نگاهت خفته است
گره دل به انگشت زبانت باز کن
بگو از دل چه پیامی داری
و
چه می خواهی
از این مست وخمار
که دلش تیر گزین خورده
وازاین مردم چشم رنجیده
الف قامت ان دال شده
خم گردیده .

لبخند

تو لبخند زدی ، برگشتی
و
من ازچشم تو یک دسته گل دزدیدم
دزدی میوه زباغ
با دلهره و ترس وهراس شیرین است
باغبان باما بود
دل تو با من بود
دسته گل دزدی چشمانت
ریشه زده است بر جانم.

پنجره

باز کن این پنجره را
مرغ تنهای دلم شوق پریدن دارد
شوق پرواز به همراهی تو
تو بزن چنگ به سیم سه تار دل من
تو بخوان ترانه ای ز سوز من
و
هماهنگ به ساز من
تو بیا تا به تماشای گلستان برویم
.....
که ببینی
زیر سقف لاجوردی آسمان دل من
سبزی فصل بهار ، سبزی کاج و چمن
سرخی گلهای امید
سرخی دشت شقایق به بهار
تابش نور زرینگونه مهر بردامن خاک
رستن دانه ز خاک
عرق شرم گل سرخ،همچو یک شبنم پاک
در فرا روی هزار بر سر شاخه تاک
دست نوازشگر باد بر سر آب روان
که موج چه سان می زند بوسه لب ، به لب ساحل دریاو کران
به شن و ماسه وخاک خشکیده لبان
تو ببین نم نم باران بهار بر سر سبزه و گل
و هم آغوشی باد با عطر و شمیم گل یاس
تو بیا همره من باش در این تنهایی
که بسازیم ز گل خانه نور
و
زداییم همه کبر و غرور
و
سراییم همه شعر و بخوانیم غزل ،ِ با شادی و شور
نوشته شده در تاریخ۱۸/۷/۷۹

ما را چه شده

درودبر ایرانیان پاک نهاد
شعر زیر را در ۱۴/۸/۷۹ نوشتم و پیشکش شما دوستان ارجمند

کلبه پر رونق مارا چه شده است
باغ سرشار زگل ، مرغ دل را چه شده است

آدميت مرده است ،آدمي را چه شده است

شور و حال ديگري است

در پس پرده اين كلبه پررونق نور

خبري نيست ازآن روشني و صدق وصفا

و دو دستی که برآید از آستین بهر دعا

خبري نيست ازآن مزرع سبز فلك ،

گردش شاه وملك در ركاب شاهپرك

خبري نيست از آن نور مهتاب به شب

حب محبوب به رب

ذات پاكي كه ازعشق سوزد به تب

خبري نيست ازآن محرم راز

كه بگويد همه حرفاش به ناز

در پس پرده اين كلبه پر رونق نور:

آسمان ابري وآبستن باران سياه و زمين لب تشنه

لبش از حسرت آب خشكيده

دلش از غم خشكيدن گلزار و چمنزار تركيده

تنش ا زضزبه شلاق به خود لرزيده

زير باران سياه

آدميت رفته زدل

آدمي مانده به گل

غرق درياي هوا،خود را بريده از خدا

پيوند او از هو جدا

در راه دنيا آدمي خود را فنا

و بقول شاعر زيباي ما

"گرچه آدم زنده بود ،آدميت مرده بود".