۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

مادر

مادرم
تو ستونی در خیمه ،کشتی در دریا
تو پناهی ، امنی
تو سرچشمه مهرو وفا ،آبشار عشق و ولا
مادرم دنیا بی تو هیچ است و فنا
زندگی با تو می گیرد رنگ و صفا
مادر مثل خورشید بزرگ مهربان می تابی
مثل مهتاب
شب دیجور مرا
راه تاریک مرا
روشنی می بخشی
مادرم عصر به عصر
بر سر کرسی  دم در 
 چشم به دامان غروب دوخته ای
مثل شهلا نگران
منتظر ، چشم به راه
مادرم مثل بهار
سرسبزی خرم و شاد
مثل  ابری می باری
ا زدوری من
از سخن و حرفهای دلتنگی من
مثل پاییزی
لحظه ها و شب و روز
و از برای من تنها
رنگ به رنگی
سرخ و زرد ، نارنجی و سبز

مادرم

دل من سنگ است سنگ
من از دوری تو بی باکم ، بی باک
قصه بی باکی من
از دوری تو
بخدا
نتوانم که بیارم به زبان
د رجلوه گاه رخ تو
لالم و لال ، کورم و کور
نتوانم که بگویم
دوست دارم مادر
تو ندانی مادر
من نتوانم گویم .

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

مردی از جنس نور

مردی چون کوه استوار،چون دریا بزرگ و چون گل مهربان که سالهاست پرتوی دانش خود را چون خورشید بر دل و جان دانش آموزان شهرستان نورآباد ممسنی  بی دریغ می تاباند.یادم می آید اولین روزی که با ایشان آشنا شدم ،سر جلسه امتحان نهایی زبان انگلیسی سال سوم راهنمایی د رمدرسه ابن سینا(شهید شریعتی)که من با سعید کشمیری  یکی از دوستان عزیزم د رکنا رهم نشسته بودیم که برگه های امتحانی را پخش کردند .من و سعید قبل از برداشتن برگه ها با هم صحبت می کردیم که ناگاه دسته کلیدی به سمت ما پرت شد ، مردی با چهره ای مصمم که مهربانی د رچشمانش پیدا بود با انگشت اشاره ما را به سکوت راهنمایی کرد و این اولین برخورد با معلم زبان انگلیسی سال اول دبیرستانمان د ردبیرستان شهید ایزدی بود . مردی که تمام توانش را برای پرورش شاگردان خود بیش از 35سال بکار گرفته است . مردی که کهولت سن تاثیری بر انگیزه دانش فروزی او نداشته و ندارد و کماکان د رکنار دانش آموزان  دیروزخود  ومعلمان امروز  چون قلعه سفید بر بلندی افق به نظاره دانش آموختگانش ایستاده و درس ایستادگی ، مقاومت و دانش اندوزی به نوجوانان و جوانان ممسنی می دهد.آموزه های اوچنان بر ذهنمان حکاکی شده که هیچ عاملی نمی تواند آنرا از بین ببرد و این نشان از نحوه آموزش گیرا و درست او بوده و هست.به نظر می رسد نامش دریاد و ذهن تمامی مردم ممسنی  نقش بسته  و پاک شدنی نیست  و سینه به سینه بین نقل شده و خواهد شد . آری او بهرام مانی است واقعا نام و شهرتش همگون با شخصیت اوست . بهرام یعنی پاک نهاد (در زبان فارسی پهلوی) و مانی یعنی نادر و بی همتا (فرهنگ دهخدا) است . پاک نهادی  بی همتا  د ربین معلمان، که دوست دارد و دوستش دارند .روز پنجشنبه مورخ 29/11/ 88  هنگام تعطیل شدن مدارس او را در راه دبیرستان کیمیا زیارت نمودم و مدت زمانی با هم بودیم که خاطرات روزهای طلایی دانش آموزی را برایم یادآوری کرد .
امید است د رسایه مهر خداوندی دیر زیید و پایا ماند.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

اسفندگان


 درایران باستان سپندارمز یا سپنتا ایزد بانوی زمین بوده و جشن اسفندگان یادآور این امشاسپند(فرشته) است.به شوند(دلیل) ویژگیهای مشترک زمین و زن مانند زایندگی ، فروتنی ، مهربانی ، بردباری ، مهر ومحبت و به جهت یکی شدن  نام روز با نام ماه (سپندارمز در سپندارمز)این روز نزد ایرانیان باستان  عید زنان پاکدامن و نیکو کاربوده است و مردان به زنان هدیه می دادند .نام های دیگر این  جشن مزدگيران، مژده‌گيران و گژدم نیز می باشد.بزگترین دشمن ایزد بانوی زمین دیو غرور و نخوت است. اهورا مزدا، نماد زميني سپندارمزد را «بيدمشك» قرار داده و خويشكاري(وظیفه) وي را پرورش آفريدگان و گسترنده چراگاه‌ها مقرر كرده‌است.پس بیایید این روز  پنجم اسفند  را به جای ولنتاین روز بیست و پنج بهمن خجسته دانیم و  زنان را ارج نهیم.

که بزان

منطقه ایست د رجنوب شهرستان ممسنی و قستمی از ماهور میلاتی که ویژگی این منطقه تپه تپه بودن آن است و پوشش گیاهی آن شامل درختان بلوط ، بنه ، بن و بادام وحشی  میباشد . دلیل نامگذاری این منطقه وجود بز های وحشی زیادی بوده که سالیان قبل د راین منطقه می زیسته اند. 
د ربهار سرسبز وپر از گلهای شقایق است که چشم هر بیننده ای را می نوازد.تصاویری ازطبیعت زیبا  که بزان روزسه شنبه مورخ 27/11/88 





۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

من چه کردم با تو

آه می بینم اندوه تو را,
آه می بینم اندوه ,تو را ازنفس انداخته
رنگ ز گلبرگ رخت باخته
و ز برای دل تو قفسی ساخته
همه کار من این بود
که تو من باشی
چه فکر عبثی
آه من چه کردم با تو
آه من چه کردم با خود
مرغ وحشی که به گلزار بدش جا و مکان
خفته در پیله خود, دل نگران
مرداب دلش , روی زمن کرده نهان
من چه کردم با خود
من چه کردم با تو
پندار من این بود که کوهی و ستبر
تاب و توان داری وصبر
جور کشی ,سنگ صبور
غم واندوه دل زار پذیری به سرور
حسن دلدار نفروشی به غرور
مرحم ریش دلی
خار نه ای , نار نه ای
همه روشنی راه تو ای
پندار من این بود
در این آبی آرام , تو چون ابر بهار
بر تن دشت بباری
گل برآرد سر از این بیشه زار
دل سنگ بکاوی تو به چنگ
تا نماند به دلش ننگ به سنگ
پندار من این بود
که همراه ملی
حامی و پشت منی درهمه حال
تا زین پس نسپارم ره خاکی به زوال
آه چه فکر عبثی
که فتاده است دلم درقفسی
بی هم نفسی

آه من چه کردم با تو
آه من چه کردم با خود














 
       




۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

دوست دارم

باران را دوست دارم
نم نم باريدنش را،رگبارش را
خيس شدن را،خيس خيس شدن را
دوست دارم خيس شدن را در بالا رفتن از كوه
و
نم نم باريدن را تا به قله رسيدن وسرتا پا خيس شدن وچكه كردن قطره هاي آب از يكايك تارهاي موهاي سرم


دوست دارم برف را
بوران را
امتداد پايين آمدن دانه هاي آنرا ازآسمان
دوست دارم  راه رفتن در ميان برف،درميان درختان لخت وعور
دوست دارم فرو ريختن برفها را از روي درختان بر زمين
و فرو رفتن پاها در درون برف را
و لرزيدن دستها ورعشه كل بدن را از سرماي برف
ودويدن كبكها را بر برف


دوست دارم باد را
بادي كه ميبرد بوي تعفن لاشه هاي گنديده را
دوست دارم وزش تند باد را وحركت در خلاف آن، مقاومت و پيشروي در برابر ان
زمين خوردنها و از پس نرفتها را
كمك نگرفتنها و يك تنه جلو رفتن را


دوست دارم دريا،ساحلش، قرار و بيقراريش را
امواج سهمگينش را بر پيكر جانكاه ساحل
دوست دارم غروب را در ساحل آرام و نسيمي كه از دريا بوي خوش يار را مياردو سرخي شبق را
شنا كردن در دريا را ، در درياي طوفاني بدون هيچ دستگيري و يا با قايقي بي سكان و قطب نماو عبور از امواج و رسيدن به ساحل را


دوست دارم كوهستان را ،راههاي مخوف تنگ تاريك وباريك را عبور از تنگناها وكمرها را
بدون هيچ دستاويزي ، تنهاي تنها، صعود به قله وفتح هر چكاد را
دوست دارم تماس آخرين هور را در غروب با چكادهاو فرو رفتن را در پس آن

گلهای ریا

عندليب غم تنهايي من ،بر سر شاخه خشكي نگران
چنگ زنان نغمه سر داد
رسوا كرد
دل رنجور مرا
بي قراري وتب وتابم را
لرزش صوت حزينش
شهادت ميداد
مسموميت تن از سم چگر سوز فراق
دوري از مهرو وفا
دوري از عشق و ولا،
دوري ازشور و صفا
ترك روي لب وخشكي اندام صدا
گفتگو ميكند از شهر بلا
سرزمين گلهاي  ريا

بوی خاک

بياد آر، شب راكنار ديوار
دل خسته ،چشم خفته
ناگهان باد وزان برسد از راه
پنجره كومه را
آري باد در هم بشكند
و سه تارباران
شروع به نواختن كند
خواب از چشم بيرون
وخستگي از دل هم
بوي خاك نمناك كوچه
مشام را بنوازد
چه دوست داشتني است اين شب
و
بوي خاك نمناك باران خورده .