۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

تو می دونی اون کیه؟

* وقتیکه بارون میاد
نم نم می باره روی موهات
اون کیه که می خونه سرود برات
* وقتیکه شب می رسه
مهتاب میشه
اون کیه ستاره میشه , به تو چشمک میزنه
دونه دونه موهاتو می کنه شونه , برات
* وقتیکه تنها میشی , خسته میشی
اون کیه میده دل به دلت
این ور و اون ور تو دلت , پارو می زنه , شعر میگه , قصه میگه
گوش میده به درد دلت , میزنه حرفای قشنگ از دل تنگ
واسه تو می میشه , پیاله میشه , شادت میکنه , مژده مهر و محبتت میده
خارا را جمع میکنه , گل می کاره , گل مریم , گل سرخ , گلای رنگ و وارنگ مث طاوس قشنگ
تو می دونی اون کیه ؟
نه نمی دونی اون کیه؟


قصه من

قصه من همین که با تو گفتم
روایت من
هیچ کس نمی فهمد
چه بر من آمده است
کس نمی داند
برای چه؟
که این نامه ,نامه من بی شک حصار پولادین اذهان را پاره نمی کند
اذهان مسخ شده , محصور دنیای پوچ و بی ارزش را
و
من می سوزم , آه بر لب,سوز در دل
و
بانگی بر نمی آید , افشانده نمی شود دستی از پس روایت من
افسوس و صد حیف از این روایت بر باد رفته و نامه ناخوانده
گذشت و می گذرد
عمر من و عمر حصار پولادین
اما چه غمین و چه آلوده؟