۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

او

او می گوید
آفتاب لب بامم
گرمی ونور ندارم
از این درد جگر سوز به که نالم
آرام ندارم
در این شهر پر آشوب نمانم
نگرانم , نگرانم
من برای گل وبستان
برای شاخه های نورسته ستاک
نه خود
نگرانم , نگرانم

۲ نظر:

  1. سلام
    زیبا بود عمو جان
    ولی ببخشیدفکر میکنم اگه بعد ازازاین دردجگر سوز به که نالم یعنی یه که بذاری هم اهننگش بهتر میشه وهم عمیق تراست یعنی کسی نیست تا درد و اه مرا بفهمد البته ببخشید
    تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
    مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی

    پاسخحذف
  2. عمو جون از توجه شما سپاس . نکته جالبی بود. انجام شد

    پاسخحذف